سه‌شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۶ - ۰۶:۵۷
۰ نفر

سید مجید کمالی: تفاسیر‌ هایدگر از شعر به طور جدی با واکنش‌های متفاوتی مواجه شده است.

این مطلب به ویژه د ر مورد اثر او درباره تراکل با عنوان زبان در شعر صادق است. این اثر توسط عده‌ای به دلیل ارائه بینش‌های ژرف درباره این شاعر اتریشی مورد ستایش قرار گرفته است، در حالی که کسانی دیگر این نوشته ‌هایدگر را به دلیل این که وی پاره‌هایی از متن را جدا کرده و آن را در خدمت اندیشه خود قرار داده ناچیز می‌شمارند.

قضاوت درباره چنین ارزیابی‌های متناقضی به دلیل ویژگی هرمسی شعر تراکل به طور مضاعفی مشکل شده است. به دلیل دور بودن رویکرد هرمنوتیک‌ هایدگر ، فرد ممکن است کاملا سرگردان شود که آیا آن چه به عنوان یک دیالوگ متفکرانه میان فیلسوف و شاعر عرضه شده است، مونولوگی نیست که‌ هایدگر با توجه به آن چه که خود می‌خواهد، از شعر تراکل بیرون کشیده است؟ به طور کلی به نظر ‌هایدگر معانی متعددی که از یک شعر ارائه می‌شود، می‌تواند به یک معنا تقلیل داده شود.

به زعم وی این معانی متعدد به واسط معنایی عمیق تر که ناگفته می‌ماند، به وحدت می‌رسند. چنین معنی یگانه‌ای معیاری برای اعتلای یک شعر به دست می‌دهد: هر شاعر بزرگی شعر خود را از یک شعر واحد خلق می‌کند. همین بینش یا پیش داوری است که‌هادی بحث‌ هایدگر است و از آن یک بحث و بررسی به معنای‌ هایدگری آن می‌سازد که می‌توان گفت تلاشی است برای بررسی ساحتی (ort) که گفته شاعرانه گئورگ تراکل را با شعر او و ساحت شعر او به مقام جمع می‌آورد.

اگر در این زمینه نظر ‌هایدگر را بپذیریم چنین تفسیری پیش‌فرض‌هایی درباره شعر یگانه یک شاعر در نظر می‌گیرد؛ پیش‌فرض‌هایی از این دست که: مفسر به چه نحو وارد این دور می‌شود؟ آیا او به واسطه این پیش‌فرض‌های دلبخواهی و شاید نادرست باعث سرکوب آن چه که خود شعر می‌خواهد بگوید نمی‌شود و به تفسیری خاص رهنمون نمی‌شود؟ آیا تاکید ‌هایدگر بر عمل متقابل میان تفسیر و بررسی ساحت شعر یگانه یک شاعر و تفسیر اشعار خاص چیزی بیشتر از آن چه که امروز با بیانی راز‌آلود به دور هرمنوتیکی مشهود است، می‌باشد؟

اما چه چیزی‌ هایدگر را به این فرض سوق داد که برای تفسیر یک شعر خاص باید به ورای آن، یعنی به ساحت شعر یگانه شاعر نظر کنیم؟ هرگونه تلاشی برای اثبات این مطلب به خاطر تاکید ‌هایدگر بر ناگفته ماندن شعر یگانه شاعر بی‌نتیجه می‌ماند. آموزه بحث و بررسی ‌هایدگر مدعی است که امر ناگفته به آن چه سرانجام گفته نتواند شد و هنوز معنای مستور اثر شاعر است، اشاره می‌کند. ا.د.هیرش با نقد هرمنوتیک نوین ‌هایدگر و گادامر تاکید می‌کند که متون ادبی حاوی معانی محدودی هستند که می‌توان آن‌ها را فهمید و بیان کرد.

اگر معانی محدود نباشند، تفسیر معیاری نخواهد داشت و خود نقد تبدیل به نوعی شعر خواهد شد. این مسئله منکر این نیست که درک آغازین ما از چیستی یک کل یا ژانری که به آن تعلق دارد عبث و غیرمنطقی است ، بلکه درک آغازین ما می‌تواند و باید شبیه فرضیه‌ای علمی مطرح شود تا مورد آزمون قرار گیرد. در مقابل اولا‌ هایدگر نه تنها می‌پذیرد که رویکردش پرسش‌پذیر است، بلکه بر آن تأکید نیز می‌کند. فهم خود محتاج تفسیر و ملاحظه انتقادی است.

هایدگر در کتاب وجود و زمان، وجود‌شناسی سنتی و تأکید آن بر زمان حاضر را نقد می‌کند و در عوض بر اهمیت آینده پا می‌فشارد. در این دیدگاه آدمی ذاتا در راه است، به پیش می‌نگرد و همواره درگیر در‌اندازی این طرح یا آن طرح است.بنابراین من معنای چیزی را وقتی می‌فهمم که کاربردهای متفاوتی را که آن چیز می‌تواند داشته باشد، بدانم و بتوانم آن را در متن آن‌چه که ‌هایدگر آن را تمامیت چنین روابطی   می‌نامد، قرار دهم.

 هر تفسیری از چیستی چیزی بر انتظاری که از یک متن می‌رود استوار است که معمولا این متن به طور تنگاتنگی با شیوه زندگی ما گره خورده است، به طوری که ناگفته باقی‌مانده و وارد حوزه آگاهی ما نمی‌شود.   ‌

هایدگر در کتاب زبان در شعر به خوانندگانش تذکر می‌دهد حداکثر کاری که بحث او از شعر تراکل می‌تواند انجام دهد، این است که گوش سپردن ما به شاعر را دچار تردید سازد؛ یعنی این امکان را بدهد که پیش‌فرض‌هایی را که نسبت به این شعر داریم، رها کنیم.

بنابراین گوش سپردن ما ممکن است متفکرانه‌تر شود، اما اگر تفسیر می‌خواهد خصیصه تردید‌پذیری خود را حفظ کند، می‌باید نسبت به آن‌چه که تفسیر می‌شود، حدت به خرج دهد و همچنین در مقابل دعاوی تفسیر هر روزه قرار گیرد و وضوح عافیت‌طلبانه ایشان را زیر سئوال برد. 

از آن‌جا که گرایش به پنهان ساختن امور از فهم هر روزه جدایی‌ناپذیر است، تفسیری که می‌خواهد حجاب ناشی از چنین فهمی را در‌نوردد باید با عملی توام با حدت و خشونت نسبت به آن چه که معمولا مسلم گرفته می‌شود، اقدام کند. اگر مفسر باید تنش میان امر گفته شده و امر ناگفته را حفظ کند، این ضرورت در مورد شاعر به مراتب حقیقی‌تر است.

تاکید ‌هایدگر بر این که برای فهم آن‌چه که واقعا در شعر گفته شده باید به ورای فهم متعارف گام بگذاریم و در نتیجه به امر ناگفته گوش بسپاریم، از این دیدگاه او ناشی می‌شود که شعر گفتمانی اصیل است.

هایدگر ساحت شعر تراکل را گسستگی می‌نامد. تمام اشعار گئورگ تراکل درباره غریبه‌ای سرگردان است. از او به عنوان کسی که از دیگران گسسته است نام می‌برند. گفته‌های شاعرانه او با نوای واحدی همساز است.

 از آن جا که اشعار این شاعر در نوای کسی که گسسته است جمع آمده است، ساحت شعر او را گسستگی می‌نامیم. شخص گسسته و منزوی چه کسی است؟ این گسستگی که تراکل و‌ هایدگر از آن سخن می‌گویند، چیست؟ نخستین پاسخ به این پرسش‌ها در پاره‌هایی از شعر تراکل داده شده است.

‌هایدگر با تفسیر این اشعار شخص گسسته را همچون کسی می‌داند که از اجتماع بریده است. این شخص دیگر با ما نیست، بلکه همچون غریبه‌ای تنها و گسسته قیام کرده است. ‌هایدگر این شخص را کسی می‌داند که هر آن چه که تاکنون بوده است را پشت سر گذاشته و دور انداخته است، تا آن جا که ذاتش را از دست می‌دهد.

شخص گسسته و منزوی به سکوتی گوش فرا می‌دهد که وی را از ورای عالم هر روزه به بازگشت به خودش فرا می‌خواند. وی با پیروی از ندای سکوت تماس خود را با معانی متعارف و پذیرفته شده از دست می‌دهد. در مقایسه با این معانی متعارف، آن چه که او می‌اندیشد بی‌معناست، بنابراین وی دیوانه نامیده می‌شود.

دیوانه می‌اندیشد و حتی با قدرتی که در آن شریکی ندارد، می‌اندیشد، اما او از معنایی که دیگران در‌می‌یابند، بی‌بهره باقی می‌ماند. غریبه به کجا می‌رود؟ گفته می‌شود که رفتن او یعنی فانی شدن؛ رفتنی منجر به مرگ، اما فانی شدن در این جا به معنی از هم پاشیدن یا تخریب نیست. او با گم کردن خویش، در شفق ناپدید می‌شود، اما نه در تخریب و خزان حاصل از ماه نوامبر. او تا شفق روحانی آسمان سُر می‌خورد؛ تا غروب .

در سراسر این متن بسیاری از کلماتی که ‌هایدگر به کار می‌برد از تراکل عاریت گرفته شده است، این در حالی است که شیوه‌ای که کلمات را به کار می‌برد حتی خود کلمات ما را به آثار آغازین‌ هایدگر سوق می‌دهد. زبان ‌هایدگر در حالی که به نظر می‌رسد باعث امتزاج نادرست و نامشروع زبان شعر و فلسفه باشد، تنش میان آن‌ها را حفظ می‌کند. این تنش مانع می‌شود که خواننده به آن چه که وی بیان داشته، راضی باشد و به آن قناعت کند. خواننده مجبور می‌شود که با آن در کشمکش باشد و تنها مادامی که این کشمکش وجود داشته باشد، خواندن نیز تفکری اصیل خواهد بود.

گفته شد که غریبه سرگردان ناپدید می‌شود، اما نه در تخریب و خزان حاصل از ماه نوامبر. نوامبر زمانی است که هر آن چه به وسیله فصول گذشته به وجود آمده است از بین می‌رود؛ زمانی است که سال به پایان خود نزدیک می‌شود، اما غریبه به خاطر آمادگی‌اش برای گذر از عالم به نظر می‌رسد از تخریب می‌گریزد.

 وی با عبور از آن به سوی غروب روانه می‌شود. غروب یادآور نوامبر است، اما بیان‌کننده چیزی شریف‌تر است و با قدرت بیشتری اندیشه تکرار و تجدید را عرضه می‌دارد. شب که به دنبال غروب می‌آید نه تنها پایان روز است، بلکه زمان آرامشی است که در تمهید آغازی نو است.‌

هایدگر به تبعیت از تراکل از شب روحانی سخن می‌گوید. روحانی به روح مربوط است و روح به شعله. شعله چیزی است که در بیرون خود تقرر وجودی دارد، تاریکی را می‌گشاید و روشن می‌سازد، اما همچنان می‌تواند به شعله‌وری خویش ادامه دهد و هر چیزی را در خود ببلعد و تنها خاکستری بر جای گذارد .

در این جا می‌بینیم که این زبان، هم زبان وجود و زمان است و هم زبان تراکل. در وجود و زمان زمان‌مندی از خود بیرون بودن آغازین در و برای خود نامیده شده است.  انسان به خاطر پیش از خود منتظر آینده بودن، قبل از خود گذشته را به یاد آوردن، ورای خود، خود را در جایگاه دیگران نهادن، ذاتا بیرون از خود و در فاصله‌ای از خود است.

 بنابراین روح نامی است برای ذات بیرون خویش انسان. انسان به مثابه وجودی بیرون خویش، عالم را روشنی می‌بخشد و می‌گذارد دیده شود. شعر، سفر شاعر را دور از اجتماع موجود به شب وصل می‌کند. ساحت زبان شعر در جایی میان وراجی و سکوت است. 

زبان شعر احیای سکوت در دل وراجی است. شعر در این احیا کردن، زبان مأنوس‌تری را پیش‌فرض می‌گیرد. بنابراین جان شعر در تنش میان آن چه گفته شده است و آن چه ناگفته مانده است، مقیم است. به تفسیر ‌هایدگر شعر همچون ناقوس مراسم دعای شامگاهی است که سکوت غروب را می‌شکند، ولی در شکستنش می‌گذارد که سکوت شنیده شود.

 ‌هایدگر در هولدرلین و ذات شعر را همچون نامیدن آغازین وجود و نامگذاری ذات همه موجودات تعریف می‌کند؛ نه هر سخنی بلکه نوع خاصی از آن که ابتدا به ساکن هر آن چه را که ما بعدا از آن‌ها در زبان روزمره بحث می‌کنیم و با آن‌ها سروکار داریم، به ساحت فتوح می‌آورد .از این تعریف این نتیجه حاصل می‌آید که شعر هرگز زبان را به مثابه ماده خام فرادستی لحاظ نمی‌کند، بلکه این شعر است که اول بار زبان را ممکن می‌سازد.

کد خبر 28337

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز